لذت های پراکنده

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «The Lives of Others» ثبت شده است

۲۴آذر

* این یادداشت یکشنبه، نهم شهریورماه 1393 در لذت‎های پراکنده‎ی بلاگفا، منتشر شده بود.

 

لطفا قبل از تماشای فیلم این پست را نخوانید.

پست معرفی این فیلم، پست دنیاست.

آیا من آدم بی‎احساسی هستم؟

مطلقا نه!

 

*

تاثیرگذارترین و زیباترین فیلم‎ها در مورد جنگ‎های جهانی را، اروپایی‎ها ساخته‎اند. واضح و مشخص هست که در این خصوص باید هم از هالیوود تاثیرگذارتر باشند، و نه لزوما از نظر فنی بالاتر، چون آن‎ها بودند که با تمام وجود درگیر این جنگ بودند.

مثل این‎که هالیوود در مورد جنگ ما فیلم بسازد...

ولی، یکشنبه‎ی غم‎انگیز، از نظر من، فیلم تاثیرگذاری نیست. فیلم خوش‎‎آب و رنگی هست، ولی تاثیرگذار... نه.

هر چند از نظر خیلی از اطرافیانم خیلی تاثیرگذار و زیبا بود ولی... مورد پسند من نیست. نه که بدم بیاید. در حد یک بار دیدن خوب هست.

ایلونا زیبا بود و همین از اول تا آخر فیلم، چشم را نوازش می‎کرد... ولی دست‎کم من، کوچک‎ترین احساس سمپاتی، یا ترحم، یا درکی، نسبت به شخصیت‎های فیلم نداشتم. شاید، با کمی تخفیف بشود گفت که از اول تا آخر فیلم، کمی تا قسمتی، دلم برای لاسلو سوخت. برای لاسلویی که سراسر فیلم، مهربان بود و قلبش را وسط گذاشته بود و تمام چیزی که نصیبش شد، یک محبت معمولی بود، ترحم و... خیانت.

شاید چیزی که عاشقانه‎ی فیلم را برای من بی‎اثر کرد، عاشقانه نبودن رابطه‎ها بود. در واقع... توی منطق من، عشق شراکت‎پذیر نیست. و این... مخصوصا آن صحنه‎ای که دنیا به آن اشاره کرد، هم‎آغوشی سه‎نفره‎ی کنار دریاچه... چیزی نبود که با منطق و احساس من سازگار باشد.

مثلا عاشقانه‎ی فیلم، از نظر من، عشقِ (البته واقعیِ) دو مرد بود، به زنی که با یکی از روی هوس و با دیگری به خاطر ترحم، مانده بود. شاید اگر امکانش بود، می‎توانست، هم‏‎زمان با هانس هم بماند... و البته دو مرد هم به ناچار، به این رابطه‎ی نامانوس تن داده بودند.

 

جذاب‎ترین شخصیت فیلم از نظر من، افسر آلمانی‎ای بود که نقشی خیلی کوتاه توی فیلم داشت، (آقای سباستین کخ)، آن هم به خاطر احساس سمپاتی‎ای که به او به خاطر دو نقش بسیار دوست‎داشتنی‎اش توی زندگی دیگران و کتاب سیاه داشتم! همان که لاسلوی یکشنبه‎ی... را کتک زد!

اما...

یک موضوع می‎تواند کلا مفهموم فیلم را عوض کند و از یک ملودرامِ ساده، به مفاهیمِ پیچیده‎تری بکشاندش.

این‎که، ماجرای فیلم، خون‎خواهیِ پدر بود یا پدرکشی؟

این‎که پسر ایلونا، پسر لاسلوست یا هانس؟

جواب این سوال می‎تواند خیلی چیزها را تغییر دهد.

اگر فیلم را تماشا کردید (که امیدوارم اگر قصد تماشایش را دارید و هنوز تماشا نکرده‎اید، تا اینجای پست نرسیده باشید)، به نظر شما کدام یکی هست؟

من هم البته حدس و نظرم را خواهم گفت.

 

*

من اصلا فکر نمی‎کردم و متوجه نشده بودم که این همه وقت است که اینجا ننوشته‎ام! آن‎قدر مرتب به اینجا سر می‎زنم و نظرات شما و پست‎هایی دنیا را می‎خوانم که حواسم نبود که خیلی وقت هست که پست نگذاشته‎ام.

لازم است همین جا، از دنیا تشکر کنم که این وبلاگ را توی این مدت، یک‎تنه سرپا نگه داشته بود و مهم‎تر از این، یک خسته‎نباشید رسمی به حضورِ نویسنده‎ی بسیار فعال وبلاگ، میراژ هم عرض کنم!

و این‎که، استقبال می‎کنیم از این که توی وبلاگ‎تان، در مورد موضوعات لذت‎ها بنویسید و لینکش را به ما بدهید. نوشته‎ای که برای خودتان باشد.

 

* بخشی از ترانه‎ی یکشنبه‎ی غم‎انگیز

۲۲آذر

* این یادداشت چهار‎شنبه، هفتم خردادماه 1393 در لذت‎های پراکنده‎ی بلاگفا، منتشر شده بود.

 

لذتی که در دوباره دیدنِ بعضی از شاهکارهاست، قابل مقایسه با...

اصلا لذتِ دوباره‎ دیدنِ بعضی از فیلم‎ها، از اولین بار تماشا کردن‎شان هم بیشتر است.

دنیا و میراژ را نمی‎دانم، ولی خودِ من ترجیح می‎دهم این‎جا بیشتر، با شما، دوباره فیلم‏‎بینی کنم. که همراه هم، تماشای فیلم‎هایی را باز، تجربه کنیم.

اصلا قرارمان هم‎فیلم‎بینی بود.

 

نظرتان در مورد تماشای یک فیلمِ بی‎نظیرِ آلمانی چیست؟ فیلمی که اسکار بهترین فیلم خارجی زبان سال 2006 را هم برده، و اگر از من بپرسید، بهترین فیلم خارجی‎زبانِ برنده‎ی اسکار، در تمامِ دوره‎هایش بوده. نه که همه‎ی فیلم‎های برنده‎ی اسکار خارجی‎زبان را دیده باشم. ولی چندتایی‎ از مهم‎ترین‎هایشان را که دیده‎ام.

 

فیلمی که آخرش، حال‎تان را خوب خواهد کرد.

 

ترجیح می‎دهم در مورد قصه و فیلم، الان هیچ چیزی نگویم. باید ببینیدش. یک فیلم در برلینی که وسطش دیواری بود که دنیایی فاصله انداخته بود بین مردمِ یک شهر و کشور.

 

زندگی دیگران، اولین فیلمِ فلوریان هنکل فون دونرسمارک هست، و اگر این فیلم را ندیده باشید، احتمالا از بین هنرپیشه‎هایش فقط سباستین کخ را می‎شناسید. همان افسرِ نازی‎ای که در فیلم Black Book) Zwartboek) (راستی این فیلم هم گزینه‎ی خوبی‎ست برای باهم‎بینی) بازی کرده. و اتفاقا من در آن فیلم بیشتر از اینجا دوستش دارم. کلا هنرپیشه‎ایست که نمی‎شود توی فیلم دوستش نداشت.

 

طبق روال قبل، این هم خلاصه‎ی داستان از ویکی‎پدیا:

گئرد وایسلر (با کد شناسائی: HGW XX/7)، بازجوی ارشد اشتازی، پلیس امنیت جمهوری دموکراتیک آلمان و یکی از باورمندان به حکومت سوسیالیستی آلمان شرقی است. او مأمور زیر نظر گرفتن زندگی گئورگ دریمن یک کارگردان تئاتر می‎‌شود که مقامات ارشد نیروی امنیتی، به توصیه‎ی وزیر فرهنگ و هنر آلمان شرقی، در پی یافتن بهانه‌‎ای برای ایجاد محدودیت و خانه‎‌نشین کردنش هستند.

تیمی ویژه از ماموران اشتازی با کارگذاری وسایل شنود در تمامی نقاط خانه گئورگ دریمن اقدام به زیر نظر گرفتن او و دوست دخترش که یک هنرپیشه‎ی محبوب است، می‎‌کنند.

 

ادامه‎ی ماجرا را وقتِ تماشای فیلم ببینید.

 

 

 

 

تماشای فیلم، به شدت توصیه می‎شود.

 

قرارمان تا آخر مرداد باشد. اگر زودتر شد که چه بهتر.

 

 

 

***

 

دربارهی این فیلم، نازلی هم نوشته: سرودی برای انسان نیک