آینه های روبرو
از همان وقت که اکران شد، دلم به رفتن و دیدنش روی پرده ی سینما بود. مثل همه ی این اواخر اما یک سینمای درست و حسابی هم جور نشد و اگر حافظه ام یاری کند، عوضش رفتیم و « یکی می خواد باهات حرف بزنه » را دیدیم. حالا... اسمش مدت ها بود از خاطرم رفته بود و دیروز غروب دوستی یادم انداختش. به لیلی گفتم فیلم ایرانی را من معرفی کنم؟ و گذاشتمش در لیست لذت ها...
دروغ نگویم همان دیشب نصفش را هم دیدیدم! :)) از همان سکانس اول که خط چشم کشیدن در آینه ی ماشین است تا مکالمه ی عاطفی میان صابر ابر و غزل شاکری، آدم را جذب می کند.. که من چقدر حرف دارم بزنم از همان خط چشم کشیدن، از آن مکالمه، از اسم آدینه اصلا.. که مث روز جمعه، وسط ایستاده؛ بلاتکلیف.. تا آنجا که من دیدم، خیلی خوب بود! باب سلیقه ام بود و الآن که اینجا می نویسم دل می زنم برای آخر شب که باقیمانده اش را هم تماشا کنم.
این معرفی فیلم از ویکی پدیا :
رعنا و آدینه دو زن جوان از دو موقعیت کاملا متفاوت خانوادگی و اجتماعی، بر اثر حادثهای با هم مواجه و همسفر میشوند. رعنا زنی کم تجربه و مذهبی است که بخاطر نیاز مالی، پنهانی مسافرکشی میکند و آدینه دختری سرکش و مرفه است که از خانه خود فرار کرده است. در میانه راه رعنا متوجه میشود که همسفرش دارای جنسیتی دو گانه است و قصد تغییر جنسیت دارد... واقعیتی که درک و پذیرش آن برای رعنا، غیرممکن و به منزله عبور از همه مرزهای اعتقادی و سنتی است.
فقط بگویم بازی این زن « شایسته ایرانی » در این فیلم، بی نظیر است! من شیفته ی آن سرسختیِ توی چشم ها و مردانگی توی رفتارش هستم!