لذت های پراکنده

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Before Sunrise» ثبت شده است

۲۲آذر

* این یادداشت شنبه، دهم خردادماه 1393 در لذت‎های پراکنده‎ی بلاگفا، منتشر شده بود.

 

فکر کنید به این که دو نفر، توی خیابان‎ها و کافه‎ها و کوچه پس‎کوچه‎های یک شهر، آن هم نیمه‎شب، راه بروند و حرف بزنند. در مورد چیزهایی که دوست دارند. در مورد چیزهایی که شما دوست دارید. آن هم شهری که نیمه‎شبش هم زنده و پر از انرژی‎ست. رقص و شعر و سکوت و...

بعد فکر کنید که این‎ها، همه توی یک فیلم باشد. یک فیلم از همین راه رفتن و گشتن و چرخیدن و حرف زدن و عاشق شدن‎ها...

رویایی نیست؟

شاید هم به نظر کسل‎کننده بیاید.

برای من مثل یک رویا بود. هم تصورش، هم کشف فیلمش.

شش، هفت سال از وقتی که اولین فیلم از این سه‎گانه را دیدم گذشته. حالا کمی این طرف‎تر یا آن طرف‎تر. بعد به فاصله‎ی کوتاهی دومی را دیدم. سومی‎اش مال همین پارسال بود. این‎جوری بود: پیش از طلوع 1995، پیش از غروب 2004 و پیش از نیمه‎شب 2013.

و دو هنرپیشه‎اش، ژولی دلپی و اتان هاوک، که گذر زمان به اندازه‎ی گذر این سال‎ها، روی آن‎ها هم تاثیر گذاشته بود.

کارگردان هر سه فیلم، ریچارد لینکلیتر است که ایده‎ی ساختن فیلم زمانی به ذهنش رسید که خودش با دختری با نام امی، ساعت‎ها با هم صحبت کرده بودند.

 

بگذارید در مورد این سه‎گانه‎ی محشر هم حرفی نزنم تا بعد از تماشایش.

 

این هم خلاصه از ویکی‎پدیا:

نه!

 

بگذارید این بار خودم خلاصه‎اش را بنویسم!

این سه فیلم، داستان سلی و جسی‎ست، یک دختر فرانسوی و یک پسر آمریکایی، که خیلی اتفاقی توی یک قطار همدیگر را کشف می‎کنند و بعد....

 

حالا باید سه فیلم را ببینید تا ادامه‎اش را بفهمید.

 

 

 

 

پشیمان نخواهید شد از تماشایشان. اگر هم قبلا دیده‎اید، با هم دوباره تماشایشان می‎کنیم و در موردشان حرف می‎زنیم.

به‎نظر من دوست‎داشتنی‎ترین سه‎گانه‎ی سینماست. (البته پدرخوانده که شاهکار و فوق‏‎العاده دوست‎داشتنی هست، ولی فقط دو قسمت اولش، نه هر سه قسمتش.)

 

دوست داشتم، پیشنهاد تماشای این فیلم باشد برای روز تولدم.

 

*

 

قصد کرده‎ایم که توی این مدت فیلم‎باران کنیم این‎جا را! این که میراژ هم بالاخره آمد، نشان از خاصیت ایام امتحانات دارد!

 

قرار تماشای این سه‎گانه هم باشد تا همان انتهای مرداد. اگر زودتر شد که چه بهتر، اگر دیرتر هم شد، خب چه اشکالی دارد!

 

من خودم، خواندنِ کتاب را به تماشای فیلم، ترجیح می‎‎دهم. ضمن این که شیفته‎ی سینما هم هستم. ولی حالا، به خاطر کمبود وقت، همه‎ی لذت‎های‎مان شده است فیلم دیدن. تازه هنوز هم هست. می‎دانم که دنیا هم به زودی یک فیلم دیگر پیشنهاد خواهد داد. تضمین نمی‎کنم که فیلم دیگری در کار نباشد!