لذت های پراکنده

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باغ فردوس پنج بعد از ظهر» ثبت شده است

۲۴آذر

* این یادداشت شنبه، دوازدهم مهرماه 1393 در لذت‎های پراکنده‎ی بلاگفا، منتشر شده بود.

 

خواندنِ این پست، قبل از تماشای فیلم، «خطر»ِ لو رفتن ماجرا را به دنبال دارد!

 

1

برای نوشتن از این یکی، من و دنیا، درگیر بازیِ اول تو، اول تو، بودیم!

دقت کرده‎اید که ما چقدر افتراقِ سلیقه داریم؟ به دنیا گفتم فکر نکنم در مورد دو تا از لذت‎های این‎جا هم اشتراکِ سلیقه داشته باشیم.

این فیلم اما، یکی از اشتراکات‎مان است که مدت‎ها قبل از لذت‎ها، این اشتراکِ دوست‎داشتن را کشف کرده بودیم و از همان اولِ اولِ لذت‎ها این‎جا آمدنش جزو قرارهای‎مان بود.

و بنا به دلایلی دلم می‎خواست دنیا پست اول این فیلم را بنویسد. اما، من بودم که بازنده‎ی این بازی شدم! برای همین این پست، شبیه پست معرفی نیست و این همه لودهنده‎ی قصه است. چون قرار بود پست دوم باشد!

زورگویی، یکی از خصوصیات بارز دنیاست!

 

2

هشدار: این فیلم، فیلمی‎ست پر از گاف! پر از اشکال! پر از اتفاقات و رفتارهای غیرمنطقی! پر از...

اما فیلمی‎ست که ما خیلی دوستش داریم. بدون دلیل و با هزار و یک دلیل.



باغ فردوس، پنج بعد از ظهر فیلمی‎ست به کارگردانی، نویسندگی و تهیه‎کنندگی سیامک شایقی و محصول سال 1384. با بازی رضا کیانیان، لادن مستوفی، آزیتا حاجیان، حامد بهداد و جواد یحیوی.

 

3

بهمن عطار، دانشجوی فوق تخصصِ (یکی از گاف‎ها و اشکالاتِ فیلم همین است! اگر فهمیدید روانشناسی یا روانپزشکی یا...) عاشق شیرین مجد است. شیرینِ مجد دختری پولدار است که سر آخرین قرارشان که مکانش باغ فردوس است، نمی‎رود و به جای این دانشجویِ فقیرِ عاشق، دوستش، عشقش، ازدواج با مردی پولدار و بانفوذ و زندگی‎ای مطمئن و بی‎دغدغه را انتخاب می‎کند و از زندگیِ بهمن می‎رود.

 

4

بیست و پنج سال بعد، شیرینِ مجد، به زندگی دکتر بازمی‎گردد. در حالی‎که به گفته‎ی دکتر، آن عشق به تاریخ پیوسته است. بازگشتِ شیرین نه به خاطر آن عشق و آن دوست داشتن (هر چند شاید یکی از دلایلش آن باشد) که به خاطرِ دخترِ مردی‎ست که باز یادآوری می‎کند که رقیبِ دکتر بوده. همان‎که شیرین او را، بهتر است بگوییم موقعیتِ او را، به دکتر ترجیح می‎دهد. در حالی‎که از آن رقیبِ سابق که حالا در قید حیات هم نیست جدا شده بوده و همسر مردی دیگر است. مردی که از زمین تا آسمان با دکتر و با توجه به اشاراتی که دریا، دختر شیرین، می‎کند، با همسر اولش هم، تفاوت دارد.

 

5

ماجرا، ماجرای تکرار عشق و عاشقی و زنده شدنِ احساساتِ به قولِ دکتر به تاریخ پیوسته نیست. «هر چند که تاریخ را نمی‎شود پاک کرد!»

شیرین به خاطر دریا، دختر باهوشش که دچارِ به گفته‎ی خودِ دریا، روان‎نژندی‎ست، و از نظر بقیه دچار مشکل ج. ن. سی‎ست که باعث شده از ازدواج فرار ‎کند، به دکتر مراجعه کرده. به خاطر دریایی که اگر آن عهدشکنی و آن انتخابِ مادرش نبود، حالا «اینجا نبود».

 

6

بقیه‎ی فیلم، که پر است از گاف، ماجرای حضور مداوم و در سکوت و ناظر بودنِ دکتر است. دکتری که همان اول با سوال دریا مواجه می‎شود: البته من مطمئن نیستم که شما ‎بینین. نمی‎دونم... می‎بینین یا فقط نگاه می‎کنین؟

و بعد نشان می‎دهد که اتفاقا خوب می‎بیند.

تا جایی که کم‎کم، دریای عاصی و همیشه مهاجم، یاد می‎گیرد که کمی آرام‎تر باشد. که کمی خودش را کنترل کند. که مثلا شاهکار خوب بودنِ یک روزش این نباشد که «امروز خیلی خوب بودم. فقط یک قندون شکستم!»

 

7

نقطه‎ی عطف فیلم شاید جایی باشد که دریا برای تشکر از دکتر به خاطر نجاتش از مرگ، بعد از اقدام به خودکشی‎اش، به خانه‎ی دکتر می‎رود تا به او بگوید که چون نجاتش داده، از حالا مسئولیت زندگی‎اش با اوست. نه به خاطر انداختنِ این مسئولیت (به قولِ خودش با پررویی) به گردنِ دکتر، بلکه به خاطر دیدنِ خانه‎ی دکتر. به خاطرِ آشنا شدن با وجهِ دیگری از دکتر. همان جاست که «یواشکی» پایش را روی جای پای دکتر می‎گذارد. و به نظر من، برخلافِ نظرِ خودِ دریا، همین صحنه نشان می‎دهد که او روی دکتر به عنوان یک حامی و پناهگاه، یک بزرگ‎تر که می‎شود به او اعتماد کرد و کارها (و خودش) را به دستش سپرد هم، حساب می‎کند. این یک لحظه را، این پایی که روی جای پای دکتر توی باغچه گذاشت و آن کنجکاوی و ذوق‎زدگیِ بدونِ لبخند و با نگاهِ کودکانه‎اش را دوست داشتم. یکی از بهترین صحنه‎های فیلم. یکی بهترین لحظه‎های فیلم. یکی از گویاترین لحظه‎های فیلم.

 

8

یک بارِ دیگر هم، دریا فوق‏العاده کودک شد. کودکِ حسودِ ترسیده. آن‎جایی که بعد از مهمانی، وقتی که مادرش از ماشین دکتر بیرون آمد (در مورد آن صحنه‎ی توی ماشین، دنیا خواهد نوشت که وقتی در حال تماشای دوباره‎‎ی فیلم بودم، به من پیغام داد که: اون سکانس آخر که مامان دریا می‎شینه تو ماشین دکتر، شب مهمونی...)، پایین پله‎ها ایستاده بود و جور ترسیده‎ی معصومانه‎ای، جوری که می‎خواست جواب این سوال فقط مثبت باشد، پرسید: کیفش رو جا گذاشته بود؟

 

9

خانه‎ی دکتر، یکی از دوست‎داشتنی‎ترین خانه‎هایی‎ست که توی سینما دیده‎ام. دوست‎داشتنی که می‎گویم، حسابش از زیبا و فوق‎العاده و بی‎نظیر و باشکوه جداست. خانه‎ی دوست‎داشتنی یعنی خانه‎ای که آدم دوست دارد توی آن زندگی کند. یعنی دنج. یعنی... یعنی خانه‎ای که به تو احساس آرامش و امنیت می‎دهد. خانه‎ای که حقیقی‎ست. همان چیزی که دریا دنبال آن است و تا قبل از شناختنِ دکتر، از پیدا کردنش و اصلا از وجود داشتنش ناامید بود. نه فقط از خانه، از آدمش!

 

10

باغ فردوس، یک صحنه‎ی دوست‎داشتنیِ حرکاتِ کمی تا قسمتی موزون (با مقیاس و شرایط سینمای ما) هم دارد. بدون رقص و با اجرای جذابِ لادن مستوفی، وسطِ باغ فردوس، کمی گذشته از پنج بعد از ظهر.

 

11

«من درباره‎ی دوست داشتن، خیلی چیزها خوندم و شنیدم. اما همیشه یک تصور خیلی دور و دور از دسترس ازش توی ذهنم بود. برای این که همه چیز دور و برم جعلی بود. صحنه. صحنه‎های جور واجور. اما... اما تازگی احساس می‎کنم که یه چیز واقعی، یه چیز راست راستی داره قلقلکم می‎ده. این احساس بهم می‎گه که یکی هست، یکی اونجا هستش که هیچ شباهتی، هیچ ربطی به بقیه نداره. یکی که راست راستی آدمه. یه آدم درست.»

 

12

رضا کیانیان این فیلم یکی از آن رضا کیانیان‎های دوست‎داشتنی‎ست. این‎جا، برخلاف ماهی‎ها عاشق می‎شوند، سکوتش کاری انجام می‎دهد. سکوتش پیش‏برنده و هوشیار است. مثل آن‎جا (که اتفاقا آن فیلم را هم دوست دارم) دچار رخوت و بی‎تصمیمی نیست. لادنِ مستوفی‎اش هم، خیلی خوب است. همین نگاه کردن به لادن مستوفی و حرکاتش، به خودی خود، گاهی خوب و دوست‎داشتنی و لذت‎بخش‏ست. آزیتا حاجیانش را ولی دوست ندارم. حامد بهدادش هم که شبیه کاریکاتورِ حامد بهداد است! باور کنید! بازی حامد بهداد (هر چند جز چند فیلم، بازی‎اش را دوست ندارم) در این فیلم شبیه یک شوخی‎ست!

 

13

چند وقت پیش دنیا پرسید: چرا ما این‎قدر این فیلم رو دوست داریم؟

و با هم به دنبالِ جوابِ این سوال، به دنبال دلایلش گشتیم. که البته در موردشان این‎جا حرفی نمی‎زنم!

اما شاید مهم‎ترین دلیلش این باشد که سیامک شایقی یک فیلمِ دلی ساخته، برای همین است که به دلِ ما نشسته.

 

14

سهمِ دوست‎داشتنی و دلی نوشتن از این فیلم، بر عهده‎ی دنیاست. من بلد نیستم.

 

 ***

نازلی هم در مورد این فیلم نوشته: مرا هم به جمع هوادارانش بیافزایید

یونیک هم، بر دیوار سفیدش، در مورد این فیلم نوشته: «باغ فردوس 5 بعد ازظهر»

 

***

پ.ن. 1:

عیدتون مبارک.

پ.ن. 2:

پست بعدی من، یک پیشنهاد ویژه است که شاید کمی خنده‎دار و غیرعادی باشد. پست بعدی من، به خاطرِ دنیاست.