لذت های پراکنده

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

Johnny Guitar

سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ

* این یادداشت شنبه، بیست و نهم شهریورماه 1393 در لذتهای پراکندهی بلاگفا، منتشر شده بود.

 

ـ چند تا مرد رو فراموش کردی؟

ـ به اندازهی اون تعداد زنی که تو به یاد مییاری.

ـ هیججا نرو.

ـ من که جایی نرفتم.

ـ یه چیز قشنگ به من بگو.

ـ باشه. چی میل داری بشنوی؟

ـ به من دروغ بگو. بگو که در تمام این سالها منتظرم بودی. بگو.

ـ در تمام این سالها منتظرت بودم.

ـ بگو که اگه بر نمیگشتم میمردی.

ـ اگه برنمیگشتی میمردم.

ـ بگو که هنوز دوستم داری همونطور که من دارم.

ـ هنوز دوستت دارم. همونطوری که تو من رو دوست داری.

ـ متشکرم. خیلی متشکرم.

ـ دل به حال خود سوزوندن بسه دیگه! فکر میکنی فقط خودت زجر کشیدی؟ این کافه رو همینطوری پیدا نکردم. خودم بنا کردم. فکر میکنی چهجوری؟

ـ نمیخوام بدونم!

ـ ولی من میخوام بدونی. به خاطر هر تیکه تخت و تیر و الوار این ساختمون...

ـ هر چی که شنیدم بسه دیگه!

ـ باید حرفامو تا آخر گوش بدی!

ـ گفتم که دیگه نمیخوام بشنوم!

ـ دیگه نمیتونی دهن من رو ببندی جانی. دیگه نمیتونی. یه زمانی حاضر بودم به پات بیفتم فقط برای اینکه کنارت باشم. هر کی سر راهم قرار گرفت دنبال تو گشتم.

ـ ببین ویهنا، گفتی که رویای بدی داشتی. هر دومون داشتیم. ولی دیگه تموم شد.

ـ ولی نه برای من.

ـ درست مثل همون پنج سال پیشه. این وسط هیچ اتفاقی نیفتاده.

ـ ای کا...

ـ هیچ اتفاقی نیفتاده. لازم نیست به من توضیح بدی. چون که اون چیزا واقعیت نداره. فقط من و تو هستیم. اینه که واقعیت داره.

...

ـ خیلی انتظارت رو کشیدم جانی. اوه، چرا این قدر طولش دادی؟

 

***

سینما، نه فقط سینما که ادبیات هم، مدیونند به کسانی که از آنها مینویسند. منظورم فقط منتقدان نیستند. منظورم، حالا، کسانی هستند که جوری مینویسند که تو را نه تنها ترغیب، که وادار میکنند به تماشای فیلمها.

سینما مدیون است به این آدمها. مدیون است مثلا به محسن آزرمها، به پرویز دواییها که جوری نوستالژیک و خوب مینویسند از فیلمها که ندیده عاشقشان میشوی. یک عالمه اسم دیگر هم میتوانم اینجا قطار کنم. حتا از بینام و نشانهایی که من را وادار به تماشای فیلمها کردهاند. از آنهایی که باعث شدند خیلی از فیلمها را کشف کنم.

الان از محسن آزرم اسم بردم، چون شاید برای من، یکی از پررنگترینهایشان باشد. (چند وقت پیش نازلی هم گفته بود که یک بار میخواهد سر فرصت از وبسایت محسن آزرم بنویسد.) یک بار، چند سال پیش، با اشتیاق نشسته بودم و تک تک پستهایش را خوانده بودم. مثلا از فیلمهای لذتها، دختری روی پل را، از شمال از شمالِ غربی محسن آزرم کشف کردم. و واقعا هیچ جای دیگری هم چیزی در مورد آن نخواندم که آن جور ترغیبکننده و وسوسهآمیز باشد که محسن آزرم نوشته بود. هر چند الان مدتهاست که پستهای جدیدش را ذخیره میکنم برای روز مبادا. فقط هر بار میروم و نگاه میکنم که از چه نوشته و کوتاهترهایش را میخوانم. هفتهی پیش، آنجا یادم انداخت که جانی گیتار فیلمی بوده که مدتهاست دلم خواسته تماشایش کنم. و همان باعث شد چند شب بعد بالاخره تماشایش کنم.

همین سه شب پیش. قبل از مسافرت. حالا هم، به محض برگشتن از مسافرت در حال نوشتن از آنم.

*

نمیدانم شما وسترن دوست دارید یا نه. ژانر موردعلاقهی من نیست. ولی چند تا وسترن بوده که دوستشان داشتهام. جانی گیتار، برعکس ظاهرش، شاید اصلا وسترن نباشد. یا اگر باشد، این ژانر فقط در پوستهی ظاهری این فیلم جا مانده باشد.

جانی گیتار یک عاشقانه است. در کنار آن و حتا از آن مهمتر، فیلمی است در نمایش نفرت. نفرتی که فیلم را به پیش میبرد. جدالِ بین دو زنِ مقتدر، هر چند که شاید یکی بیشتر نمایش اقتدار میدهد برای پابرجا ماندن.

شاید این تعریف درستتری باشد: جدال بین زنی که دچار نفرتی کورکننده است، نفرتی که از عشق و حسادت زاییده شده است، و زن دیگری که برای پابرجا ماندن مبارزه میکند.

همهی مردانِ فیلم، حتا جانی گیتار (جانی لوگان) که فیلم به نامِ اوست، زیر سایهی این دو زن، و در واقع، متاثر از وجود و خواستهی آن دو هستند. بدون هیچ شکی، این دو هستند که فیلم را پیش میبرند و تمامِ اتفاقات را رقم میزنند.

 

 

فیلم را نیکلاس ری در سال 1954ساخته است. بر اساس رمان روی چسلر که در سال 1953 منتشر شده بود و در مقدمهاش آن را به جوآن کرافورد تقدیم کرده بود که سال بعد شد ویهنای فیلمنامهی حسابشدهای که فیلیپ یوردان با همکاری نیکلاس ری نوشت.  

جالب اینکه، فیلمی که مورد ستایش تعداد زیادی از کارگردانان و منتقدان بزرگ سینما نظیر فرانسوآ تروفو، ژان لوک گدار، اسکورسیزی و... است، در ابتدای نمایشش به شدت مورد انتقاد منتقدین آمریکایی قرار گرفته بوده.

تماشای فیلم را به شما پیشنهاد میکنم، اگر یک کمی وسترن دوست دارید، یک کمی روانشناسی دوست دارید، یک کمی عاشقانه دوست دارید، یک کمی...

فیلم علاوه بر همه چیز، علاوه بر جوآن کرافوردی که شاید مردانگی و ظاهرش حتا دافعه داشته باشد، علاوه بر تمامِ رنگبازیها و تمام مناظر و موسیقی‎‎اش، یک مرسدس کمبریج هم دارد که به شکل عجیبی نفرت زنانه را تصویر کرده است. شاید بهترین بازی فیلم از آن او باشد.

 

این هم ترانهی فیلم با صدای پگی لی: (+)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۴
لیلی

Johnny Guitar

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی